×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× mikham hame dokhtar pesaraye bahal dore ham jam shim
×

آدرس وبلاگ من

boy666.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/boy666

مرگ

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است . تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود.پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد . داد زد و بد و بیراه گفت.خدا سکوت کرد . آسما ن و زمین را به هم ریخت .خدا سکوت کرد . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت.خدا سکوت کرد . به پر و پای فرشته و انسان پیچید.خداسکوت کرد . کفر گفت و سجاده دور انداخت.خدا سکوت کرد . دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد . خدا سکوتش را شکست و گفت : عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی . تنها یک روز باقیست.بیا و لاقل این یک روز را زندگی کن . لابه لای هق هقش گفت : اما با یک روز ! با یک روز چه کار میتوان کرد!؟ خدا گفت:آن ﮐس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید . و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زنگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کردکه در گودی دستانش میدرخشید . اما میترسید حرکت کند . می ترسید راه برود . می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد ....... بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم نگه داشتن زندگی چه فایده ای داردبگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم . آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی به سر و رویش پاشید . زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود . میتواند بال بزند میتواند پا روی خورشید بگذارد. میتواند ...... او درآن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد زمینی مالک نشد مقامی بدست نیاورد اما ... اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید . روی چمن خوابید . کفش دوزکی را تماشا کرد . سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمیشناختندش سلام کرد و برای آنهای که دوستشان نداشت از ته دل دعا کرد .
شنبه 9 اسفند 1387 - 3:26:59 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم